من شادم




امروز بالاخره تونستم کمی از کارهای عقب موندم رو انجام بدم.

*ساعت هشت صبح کارم رو شروع کردم :) هوووووووووووووررررررررررررا

*بعد از چهار روز خونه نبودن، تونستم ریخت و پاش ها رو جمع کنم . لباس ها شسته بشن. اتو بشن و جارو برقی :) آفرین به خودم

* اصلاحیه مقاله ام رو بالاخره انجام دادم. فقط اونقدر دیر شده که روم نمیشه به استاد بفرستم :( من آگاهانه این وضع رو برای خودم به وجود آوردم ولی باید تغییرش بدم :) من می تونم

* بالاخره ویرایش متن هام رو درست کردم. خیلی بده که دیر انجام دادم :( من آگاهانه این بدی رو دارم. و آگاهانه می خوام عوضش کنم. من میییییییییییی تونم.

*بالاخره می خوام خونه تی رو انجام بدم. رفتم سراغ کمد دیواری و وسایلش رو ریختم و حالا میرم هم اونو انجام بدم و هم برم سر وقت شام






پ.ن: آدم هر چقدر رفتار و منش و اعتقاد و کارهای بد داشته باشه می تونه تغییرش بده. من میخوام که خودمو تغییر بدم. من می تونم :) پس شااااااااااااااادم






چند وقت پیش با این واژه توی اینستا آشنا شدم. قبلا عکاسی مینیمالیست شنیده بودم اما زندگی به سبک مینیمال رو نمیدونستم چیه. وقتی یکم تحقیق کردم دیدم واقعا چقدر به روحیه من میخوره این قضایا :). مطمئنم همه آدم ها وقتی اینطوری زندگی شون رو جمع بندی بکنند قطعا با خودشون می گن که وایی چقدر خوب شد.

اما سبک میمنیمال چیه؟ سبک مینیمال به ما میگه که اینقدر مصرف گرا نباشیم و برای خودمون زندگی جمع و جوری درست کنیم. یعنی چی؟ یعنی اینکه هر چیزی که به دردمون نمیخوره اصلا برای خودمون جمع نکنیم.

ما ایرانی ها هم که عاشق جمع کردن و نگه داشتن هستیم. وقتی توی زندگی مون همه چیز جمع و جور باشه ذهن انسان آروم تره و تمرکز بیشتری داره





تصویر بالا رو ببینید یه نمونه از دکوراسیون مینیماله. ببنید چقدر ساده و زیبا است و فکر کنید همچین دکوری برای خودتون دارید. حالا گوشه ای از خونه خودتون رو نگاه کنید. پر از وسایل مختلف. مجسمه، گلدون، کمد اضافه، توی کابینت ها پر از ظرف هایی که اصلا استفاده نمیشه و. اونقدر زیاد هست که اصلا قابل شمارش نیست.

از چند ماه قبل تا حالا نمی گم تلاش کردم زندگیم صد در صد مینیمال بشه ولی خیلی تونستم موفق باشم و زندگیم رو از هر چیز اضافی خالی کردم.

اما از امروز می خوام هم مطالعاتم رو بیشتر کنم و هم روی خودم کار کنم تا دیگه اینقدر مصرف گرا نباشم :) وقتی دور و برم خلوت میشه اونقدر خوشحالم که حد نداره.

بعدا بازم ریزتر راجع به کارهام حرف میزنم. تا هم شما انرژی بگیرید و هم من :) این صحبت ها یه مقدمه بود







پ.ن: اسلام ما همیشه به ساده زیستی ما رو دعوت کرده اما ماها طبق روال همیشه تا غربی ها به نتیجه ای نرسند اسلام خودمون رو خیلی قبول نداریم. الان زندگی مینیمال یکی از مباحث جدی و علمی در خیلی از کشورهای پیشرفته بررسی میشه.







داشتم توی آشپزخونه ظرف می شستم که یهو آقایی گفت اینجا رو نگاه کن. خم شدم و توی هال رو دید زدم. یه پروانه توی هال چرخ می خورد. از همون پروانه ها که رنگ نارنجی دارند و وقتی بالشون رو باز می کنند آدم فقط میخواد بهشون زل بزنه. آقایی می خواست نماز بخونه. منم ظرف ها رو شستم و اومدم نماز خوندم. دنبال پروانه گشتم. گوشه ی کتابخونه نشسته بود و داشت به قول آقایی استراحت می کرد. سحری قشنگی شد. چون مهمون مون یکی از موجودات قشنگه خدا بود. خوشحال بودم. شاد شاد. قرآنم رو دستم گرفتم و شروع کردم به خوندن. از رانده شدن شیطان حرف زد و اینکه وقتی شیطان از خدا مهلت میخواد خدا این فرصت رو بهش میده. به آقایی گفتم خدا خیلیییییییییییی مهربونه ها! گفت چطور؟ براش منبر رفتم و تا بریم بخوابیم کلی حرف زدیم :)

خوشبختی یعنی همین چیزا. یعنی من مثل پروانه توی خونه مون بچرخم و زندگی رو خوشگل کنم. وقتی هم خسته شدم رو شونه های مردم استراحت کنم.







+ خدایا شکرت بابت تمام لحظه های شادی که بهمون میدی. خودت گفتی ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون. دوست دارم جزو مومنینت بشم و هیچ غمی به دلم راه ندم :)







عضو جدیدی به خانواده مون اضافه شد :)

ایشون هستن:







من که دوچرخه سواری بلد نیستم. ولی عاشششششششقشم
آقایی قول داده بریم یه جای خلوت و بهم یاد بده و حسابی دور دور بزنیم.
همه اش توی خیالم دارم اونجا رو تصور می کنم و کلی کیف می کنم :))
من چقدر خوشبختم آخه









پ.ن: ما تقریبا در حال حاضر مثل خیلی از آدم ها دچار مشکلات مالی هستیم. و میدونم که تقریبا هیچ پس اندازی نداریم. اما حکایت این دوچرخه که وارد زندگی مون شد اینه که همسرم برای اینکه به برادرش کمی کمک کنه این دوچرخه رو ازش خرید و گفت بزار ازش دستگیری کنیم :)))) و من خیلی از این همه لطف و محبتش ممنونم. دنیا چقدر قشنگ میشه وقتی اینطوری باهاش تا می کنیم.








یکی از مسائلی که اصلا فکر نمی کردم اینقدر توی روحیه ام تاثیر بزاره همین قضیه بود. اینکه قبل از اینکه به خواب برم، خونه رو جمع و جور کنم، هیچ ظرف نشسته ای باقی نزارم، و هیچ لباسی روی دسته صندلی برای خودش لم نده و متکاهای پخش و پلا برای خودشون آواز نخونند و کنترل های بر راه مانده رو به جای خودشون برگردونم. واقعا معجزه می کنه. چون وقتی از خواب بلند میشی کلی انرژی می گیری و می ری سراغ کارای جدیدت. قبلنا هر وقت می خواستم بخوابم با خودم میگفتم : اوه رها خیلی خسته ای حالا قشنگ بزار فردا صبح با انرژی انجام بده. اما حالا هر شب با خودم قرار میزارم قبل از اینکه برم توی رختخوابم، ده دقیقه وسایل و مرتب سازی خونه رو انجام بدم. هر چقدرم آدم خسته باشه ده دقیقه اصلا چیز زیادی نیست . عوضش وقتی صبح چشم باز می کنید لبخند می زنید و میگید آخیش همه چی سر جاشه :))))









پ.ن: خوشبختی رو از چیزای ساده شروع کنید. یه روزی میرسه و میبینید همین کارای ساده تبدیل به ارزش هایی شدند که همه جوره لبخند روی لب شما میاره







+من سال های پیش همیشه بعد سحری و نماز می خوابیدم. بدون اینکه ظرفارو بشورم. اما امسال با خودم عهد کردم حتما باید ظرفارو بشورم و بخوابم. اصلا نمی دونید چی شده، ماه رمضون امسال خیلی توفیر داره به سال های قبل. چون با حال خوبی از خواب بیدار میشم :) ببین ده دقیقه ظرف چه می کنه با آدم :)










دیدید عید نوروز و شروع سال جدید همیشه آدم کلی تصمیم های جدید می گیره. کلی برنامه ریزی میکنه. (حالا بماند که چند درصدمون واقعا عمل می کنیم) اما در این فوران تصمیم ها و هدف ها . یک سوال گنده توی سرم جوانه زد. چرا چند ساله با این همه علاقه که به زبان انگلیسی دارم و دوست دارم که حتما یادش بگیرم، هیچ اقدامی براش نمی کنم؟ نه واقعا چرا؟ این همه سال گذشت. شاید خیلی جدی یک سال از زندگیم رو روش گذاشته بودم الان فول فول بودم و دیگه از این مسئله رد شده بودم. و الان کلی هم خوشحال بودم :)

هنوز براش برنامه ای نچیدم. ولی میخوام که حتما برنامه ای بریزم. کلاس زبان رفتن خوبه ولی جدیدا هر چی اطرافیانم رو می بینم که میرن کلاس زبان، بیشتر مصمم میشم که نرم!  :) چون دیدم آدمایی که سال ها میرن ولی تهش انگار هیچی به هیچی!

پس فقط به کلاس رفتن نیست. باید فقط بخواهیم و مثل توت فرنگی هایی که آقایی دیشب برام گرفته بود، جانانه قورتش بدیم :)

نمیگم از الان شروع میکنم به یادگیری انگلیسی ولی طی این چند هفته میخوام که جدی تر شروع کنم به کار کردن :)

حتما برنامه هام رو میزارم اینجا :)









پ.ن:

دیدید یه سری کارها همیشه شده حسرت برامون؟ مثلا یکی می گه وای اونقدر دوست داشتم خیاطی یاد بگیرم! یا یکی دیگه میگه همیشه میخواستم دوچرخه سواری کنم توی پارک (جالبیش اینجاست که دوچرخه هم خریده ولی خیلی زود جزو وسائل انباری شده) یا اینکه وای چقدر دلم میخواست تدوین فیلم یا فوتوشاب یاد بگیرم!! خوب جنابان محترم یه بار برای همیشه بلند و مرد مردانه اون کار رو یاد بگیر و قهرمانانه سرت رو بگیر بالا.

یه نگاهی به سال های قبل زندگی تون بکنید. می بینید که خیلی جاها می تونستید این کارها رو بکنید ولی همش گفتید نه الان نمیشه، بزار بمونه سر فرصت مناسب و. از این قبیل بهونه ها!

ولی من میگم: کسی که دنبال یه فرصت مناسبه هیچوقت پیداش نمی کنه. ما باید این فرصت رو برای خودمون بسازیم. وگرنه فرصت مناسب به خودی خود مرده است :)











امروز رو می تونم روزی پر از ناامیدی و استرس بدونم. مسئله ای که دائم عقبش انداختم امروز بالاخره کم کم داره نتایج خودش رو بهم نشون میده. پر از اضطراب شدم چون زحمت دو سالم بر باد میره. پر از ترس شدم چون باید جوابگوی اطرافیان می شدم که واقعا چرا کم کاری کردی. پر از خشم شدم نسبت به خودم که چرا چنین بلایی سر خودت آوردی. اهمال کاری هیچوقت نتایج خوبی نداره، همینطور که من نتیجه ی اهمال کاری سال پیشم رو دارم الان می بینم. اهمال کاری تاوان داره، باید هزینه پرداخت کنم که حالا شاید درست بشه و شاید نشه! می تونم بگم نزدیک دو ساعت لحظه ای آروم و قرار نداشتم و مدام توی خونه رژه می رفتم. توی اون لحظات فقط ناامیدی اومد سراغم. دائم تو سرم می گفت: خیلی بی عرضه ای، خیلی بدی، خیلی تنبلی، خیلی اهمال کاری، خیلی کم کاری، و مهم تر اینکه می گفت: "تو هیچ کاری رو درست انجام نمیدی" و بعد رفت سراغ درآوردن تمام کارهای بدی که انجام دادم. ناامیدی دست انداخت به تمام نقاط ضعف هام ، تمام ناکامی هام، تمام آرزوهایی که به خاطر کم کاری هام از دست داده بودم. ناامیدی چنگ میزد و چنگ میزد تا هیچ چیز از قلم نیافته و من رو به این نتیجه برسونه: تو اصلا خوب نیستی و در حال حاضر یه بی مصرف تمام عیاری!!!

وقتی به این نتیجه رسیدم. با خودم گفتم هی صبر کن! جناب ناامیدی کمی تنهام بزار. چند دقیقه!

فهمیدم زیاده روی کردم. باید یجوری این حال بدم رو به حال خوب انتقال می دادم. حال خوب یعنی لبخند :) یعنی تلاش :) یعنی امید :)

به خودم قبولوندم که بله من مسئله ی بزرگی به نام اهمال کاری دارم که چند ماهی هست دارم تلاش می کنم بهتر بشه. خوشحال شدم :) چون من درک درستی از خودم و مسائلم پیدا کردم. توی این چند ماه چیزهایی فهمیدم که خیلی بهشون نیاز داشتم. بعد به خودم گفتم خوب کاری که باید انجام میدادم و حالا عواقبش داره گریبانگیرم میشه، اندازه یه هفته بهم اندازه 50 درصد امید و فرصت دادن، بهتر نیست هر چه زودتر شروع کنم :) میدونم دیگه حسابی جمع و جور نمیشه. ولی اگه من تلاشم رو بکنم بهتر از اینه که بعدها به خودم بگم حتی توی این یک هفته هم تلاش نکردم!

بعد به این فکر کردم که درسته شاید به خیلی از آرزوهام نرسیدم. ولی حداقل انسان خوبی هستم و خوبی ها رو دوست دارم. هیچوقت دروغ نگفتم، هیچوقت کسی رو اذیت نکردم، هیچوقت موجب نیتی والدین و خانوادم نبودم. و مهمتر از همه همسرم منو خیلی دوست داره. پس به خاطر تمام این دستاوردها باید کم نیارم و این شکست رو بپذیرم و بخوام که خیلی خوب بشم :)

پس بلند و رسا می گم: رها تو عالی هستی، تو می تونی بهتر از عالی هم بشی :))











پ.ن: خدا هیچوقت تاریکی مطلق به آدم نمیده، همیشه یه نور امیدی هست. تلاش کنیم . تلاش کنیم . تلاش کنیم . بخواهیم که تغییر کنیم :)





+در روانشناسی مثبت گرا معتقدند که آدم هیچوقت به خودش نباید بد و بیراه بگه. چون نه تنها سرزنش خودتون کار رو درست نمیکنه. بلکه بدتر و بدتر هم میشه. هر وقت مثل لحظاتی که امروز برای من اتفاق افتاد گیر کردید، سعی کنید مکثی کنید و جملات مثبتی پیدا کنید و نثار خودتون کنید :) نزارید غم بهتون غلبه کنه . قوی باشیم :)








این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.





از همین تریبون اتمام خوندن کتاب پروژه شادی رو اعلام می دارم
هوررررررررااااااااااا

:)










گریچن رابین تصمیم میگیره یک سال یک پروژه شادی برای خودش ترتیب بده
گریچن هر ماه یک سری تصمیمات موضوعی میگیره و شروع به عملی کردنشون میشه
هر فصل از کتاب فعالیت های یک ماه و چالش ها و دستاوردهای گریچن را توی خودش داره
گریچن دو تا دختر کوچولو داره و کلی ماجراهای مخالف :)
در نوع خودش جالب بود
البته بعضی جاها طولانی بودنش باعث میشد حوصله آدم سر بره :)












پ.ن: آدم به راحتی غمگین میشه، ولی همیشه به سختی شاد میشه. می دونید چرا؟ به نظر من چون ما خودمون رو به غم عادت دادیم. باید مغزمون رو به شادی عادت بدیم :)))











 

دیدید عید نوروز و شروع سال جدید همیشه آدم کلی تصمیم های جدید می گیره. کلی برنامه ریزی میکنه. (حالا بماند که چند درصدمون واقعا عمل می کنیم) اما در این فوران تصمیم ها و هدف ها . یک سوال گنده توی سرم جوانه زد. چرا چند ساله با این همه علاقه که به زبان انگلیسی دارم و دوست دارم که حتما یادش بگیرم، هیچ اقدامی براش نمی کنم؟ نه واقعا چرا؟ این همه سال گذشت. شاید خیلی جدی یک سال از زندگیم رو روش گذاشته بودم الان فول فول بودم و دیگه از این مسئله رد شده بودم. و الان کلی هم خوشحال بودم :)

هنوز براش برنامه ای نچیدم. ولی میخوام که حتما برنامه ای بریزم. کلاس زبان رفتن خوبه ولی جدیدا هر چی اطرافیانم رو می بینم که میرن کلاس زبان، بیشتر مصمم میشم که نرم!  :) چون دیدم آدمایی که سال ها میرن ولی تهش انگار هیچی به هیچی!

پس فقط به کلاس رفتن نیست. باید فقط بخواهیم و مثل توت فرنگی هایی که آقایی دیشب برام گرفته بود، جانانه قورتش بدیم :)

نمیگم از الان شروع میکنم به یادگیری انگلیسی ولی طی این چند هفته میخوام که جدی تر شروع کنم به کار کردن :)

حتما برنامه هام رو میزارم اینجا :)







 

پ.ن:

دیدید یه سری کارها همیشه شده حسرت برامون؟ مثلا یکی می گه وای اونقدر دوست داشتم خیاطی یاد بگیرم! یا یکی دیگه میگه همیشه میخواستم دوچرخه سواری کنم توی پارک (جالبیش اینجاست که دوچرخه هم خریده ولی خیلی زود جزو وسائل انباری شده) یا اینکه وای چقدر دلم میخواست تدوین فیلم یا فوتوشاب یاد بگیرم!! خوب جنابان محترم یه بار برای همیشه بلند و مرد مردانه اون کار رو یاد بگیر و قهرمانانه سرت رو بگیر بالا.

یه نگاهی به سال های قبل زندگی تون بکنید. می بینید که خیلی جاها می تونستید این کارها رو بکنید ولی همش گفتید نه الان نمیشه، بزار بمونه سر فرصت مناسب و. از این قبیل بهونه ها!

ولی من میگم: کسی که دنبال یه فرصت مناسبه هیچوقت پیداش نمی کنه. ما باید این فرصت رو برای خودمون بسازیم. وگرنه فرصت مناسب به خودی خود مرده است :)





 

امروز رو می تونم روزی پر از ناامیدی و استرس بدونم. مسئله ای که دائم عقبش انداختم امروز بالاخره کم کم داره نتایج خودش رو بهم نشون میده. پر از اضطراب شدم چون زحمت دو سالم بر باد میره. پر از ترس شدم چون باید جوابگوی اطرافیان می شدم که واقعا چرا کم کاری کردی. پر از خشم شدم نسبت به خودم که چرا چنین بلایی سر خودت آوردی. اهمال کاری هیچوقت نتایج خوبی نداره، همینطور که من نتیجه ی اهمال کاری سال پیشم رو دارم الان می بینم. اهمال کاری تاوان داره، باید هزینه پرداخت کنم که حالا شاید درست بشه و شاید نشه! می تونم بگم نزدیک دو ساعت لحظه ای آروم و قرار نداشتم و مدام توی خونه رژه می رفتم. توی اون لحظات فقط ناامیدی اومد سراغم. دائم تو سرم می گفت: خیلی بی عرضه ای، خیلی بدی، خیلی تنبلی، خیلی اهمال کاری، خیلی کم کاری، و مهم تر اینکه می گفت: "تو هیچ کاری رو درست انجام نمیدی" و بعد رفت سراغ درآوردن تمام کارهای بدی که انجام دادم. ناامیدی دست انداخت به تمام نقاط ضعف هام ، تمام ناکامی هام، تمام آرزوهایی که به خاطر کم کاری هام از دست داده بودم. ناامیدی چنگ میزد و چنگ میزد تا هیچ چیز از قلم نیافته و من رو به این نتیجه برسونه: تو اصلا خوب نیستی و در حال حاضر یه بی مصرف تمام عیاری!!!

وقتی به این نتیجه رسیدم. با خودم گفتم هی صبر کن! جناب ناامیدی کمی تنهام بزار. چند دقیقه!

فهمیدم زیاده روی کردم. باید یجوری این حال بدم رو به حال خوب انتقال می دادم. حال خوب یعنی لبخند :) یعنی تلاش :) یعنی امید :)

به خودم قبولوندم که بله من مسئله ی بزرگی به نام اهمال کاری دارم که چند ماهی هست دارم تلاش می کنم بهتر بشه. خوشحال شدم :) چون من درک درستی از خودم و مسائلم پیدا کردم. توی این چند ماه چیزهایی فهمیدم که خیلی بهشون نیاز داشتم. بعد به خودم گفتم خوب کاری که باید انجام میدادم و حالا عواقبش داره گریبانگیرم میشه، اندازه یه هفته بهم اندازه 50 درصد امید و فرصت دادن، بهتر نیست هر چه زودتر شروع کنم :) میدونم دیگه حسابی جمع و جور نمیشه. ولی اگه من تلاشم رو بکنم بهتر از اینه که بعدها به خودم بگم حتی توی این یک هفته هم تلاش نکردم!

بعد به این فکر کردم که درسته شاید به خیلی از آرزوهام نرسیدم. ولی حداقل انسان خوبی هستم و خوبی ها رو دوست دارم. هیچوقت دروغ نگفتم، هیچوقت کسی رو اذیت نکردم، هیچوقت موجب نیتی والدین و خانوادم نبودم. و مهمتر از همه همسرم منو خیلی دوست داره. پس به خاطر تمام این دستاوردها باید کم نیارم و این شکست رو بپذیرم و بخوام که خیلی خوب بشم :)

پس بلند و رسا می گم: رها تو عالی هستی، تو می تونی بهتر از عالی هم بشی :))










 پ.ن: خدا هیچوقت تاریکی مطلق به آدم نمیده، همیشه یه نور امیدی هست. تلاش کنیم . تلاش کنیم . تلاش کنیم . بخواهیم که تغییر کنیم :)

 

 

 

 

+در روانشناسی مثبت گرا معتقدند که آدم هیچوقت به خودش نباید بد و بیراه بگه. چون نه تنها سرزنش خودتون کار رو درست نمیکنه. بلکه بدتر و بدتر هم میشه. هر وقت مثل لحظاتی که امروز برای من اتفاق افتاد گیر کردید، سعی کنید مکثی کنید و جملات مثبتی پیدا کنید و نثار خودتون کنید :) نزارید غم بهتون غلبه کنه . قوی باشیم :)





 

یکی از مسائلی که اصلا فکر نمی کردم اینقدر توی روحیه ام تاثیر بزاره همین قضیه بود. اینکه قبل از اینکه به خواب برم، خونه رو جمع و جور کنم، هیچ ظرف نشسته ای باقی نزارم، و هیچ لباسی روی دسته صندلی برای خودش لم نده و متکاهای پخش و پلا برای خودشون آواز نخونند و کنترل های بر راه مانده رو به جای خودشون برگردونم. واقعا معجزه می کنه. چون وقتی از خواب بلند میشی کلی انرژی می گیری و می ری سراغ کارای جدیدت. قبلنا هر وقت می خواستم بخوابم با خودم میگفتم : اوه رها خیلی خسته ای حالا قشنگ بزار فردا صبح با انرژی انجام بده. اما حالا هر شب با خودم قرار میزارم قبل از اینکه برم توی رختخوابم، ده دقیقه وسایل و مرتب سازی خونه رو انجام بدم. هر چقدرم آدم خسته باشه ده دقیقه اصلا چیز زیادی نیست . عوضش وقتی صبح چشم باز می کنید لبخند می زنید و میگید آخیش همه چی سر جاشه :))))









 

 

پ.ن: خوشبختی رو از چیزای ساده شروع کنید. یه روزی میرسه و میبینید همین کارای ساده تبدیل به ارزش هایی شدند که همه جوره لبخند روی لب شما میاره

 

 

 

 



 

 

+من سال های پیش همیشه بعد سحری و نماز می خوابیدم. بدون اینکه ظرفارو بشورم. اما امسال با خودم عهد کردم حتما باید ظرفارو بشورم و بخوابم. اصلا نمی دونید چی شده، ماه رمضون امسال خیلی توفیر داره به سال های قبل. چون با حال خوبی از خواب بیدار میشم :) ببین ده دقیقه ظرف چه می کنه با آدم :)





عضو جدیدی به خانواده مون اضافه شد :)

ایشون هستن:






 

 

من که دوچرخه سواری بلد نیستم. ولی عاشششششششقشم

آقایی قول داده بریم یه جای خلوت و بهم یاد بده و حسابی دور دور بزنیم.

همه اش توی خیالم دارم اونجا رو تصور می کنم و کلی کیف می کنم :))

من چقدر خوشبختم آخه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن: ما تقریبا در حال حاضر مثل خیلی از آدم ها دچار مشکلات مالی هستیم. و میدونم که تقریبا هیچ پس اندازی نداریم. اما حکایت این دوچرخه که وارد زندگی مون شد اینه که همسرم برای اینکه به برادرش کمی کمک کنه این دوچرخه رو ازش خرید و گفت بزار ازش دستگیری کنیم :)))) و من خیلی از این همه لطف و محبتش ممنونم. دنیا چقدر قشنگ میشه وقتی اینطوری باهاش تا می کنیم.






چند وقت پیش با این واژه توی اینستا آشنا شدم. قبلا عکاسی مینیمالیست شنیده بودم اما زندگی به سبک مینیمال رو نمیدونستم چیه. وقتی یکم تحقیق کردم دیدم واقعا چقدر به روحیه من میخوره این قضایا :). مطمئنم همه آدم ها وقتی اینطوری زندگی شون رو جمع بندی بکنند قطعا با خودشون می گن که وایی چقدر خوب شد.

اما سبک میمنیمال چیه؟ سبک مینیمال به ما میگه که اینقدر مصرف گرا نباشیم و برای خودمون زندگی جمع و جوری درست کنیم. یعنی چی؟ یعنی اینکه هر چیزی که به دردمون نمیخوره اصلا برای خودمون جمع نکنیم.

ما ایرانی ها هم که عاشق جمع کردن و نگه داشتن هستیم. وقتی توی زندگی مون همه چیز جمع و جور باشه ذهن انسان آروم تره و تمرکز بیشتری داره



 

تصویر بالا رو ببینید یه نمونه از دکوراسیون مینیماله. ببنید چقدر ساده و زیبا است و فکر کنید همچین دکوری برای خودتون دارید. حالا گوشه ای از خونه خودتون رو نگاه کنید. پر از وسایل مختلف. مجسمه، گلدون، کمد اضافه، توی کابینت ها پر از ظرف هایی که اصلا استفاده نمیشه و. اونقدر زیاد هست که اصلا قابل شمارش نیست.

از چند ماه قبل تا حالا نمی گم تلاش کردم زندگیم صد در صد مینیمال بشه ولی خیلی تونستم موفق باشم و زندگیم رو از هر چیز اضافی خالی کردم.

اما از امروز می خوام هم مطالعاتم رو بیشتر کنم و هم روی خودم کار کنم تا دیگه اینقدر مصرف گرا نباشم :) وقتی دور و برم خلوت میشه اونقدر خوشحالم که حد نداره.

بعدا بازم ریزتر راجع به کارهام حرف میزنم. تا هم شما انرژی بگیرید و هم من :) این صحبت ها یه مقدمه بود

 

 

 

 

 

 

پ.ن: اسلام ما همیشه به ساده زیستی ما رو دعوت کرده اما ماها طبق روال همیشه تا غربی ها به نتیجه ای نرسند اسلام خودمون رو خیلی قبول نداریم. الان زندگی مینیمال یکی از مباحث جدی و علمی در خیلی از کشورهای پیشرفته بررسی میشه.







داشتم توی آشپزخونه ظرف می شستم که یهو آقایی گفت اینجا رو نگاه کن. خم شدم و توی هال رو دید زدم. یه پروانه توی هال چرخ می خورد. از همون پروانه ها که رنگ نارنجی دارند و وقتی بالشون رو باز می کنند آدم فقط میخواد بهشون زل بزنه. آقایی می خواست نماز بخونه. منم ظرف ها رو شستم و اومدم نماز خوندم. دنبال پروانه گشتم. گوشه ی کتابخونه نشسته بود و داشت به قول آقایی استراحت می کرد. سحری قشنگی شد. چون مهمون مون یکی از موجودات قشنگه خدا بود. خوشحال بودم. شاد شاد. قرآنم رو دستم گرفتم و شروع کردم به خوندن. از رانده شدن شیطان حرف زد و اینکه وقتی شیطان از خدا مهلت میخواد خدا این فرصت رو بهش میده. به آقایی گفتم خدا خیلیییییییییییی مهربونه ها! گفت چطور؟ براش منبر رفتم و تا بریم بخوابیم کلی حرف زدیم :)

خوشبختی یعنی همین چیزا. یعنی من مثل پروانه توی خونه مون بچرخم و زندگی رو خوشگل کنم. وقتی هم خسته شدم رو شونه های مردم استراحت کنم.









+ خدایا شکرت بابت تمام لحظه های شادی که بهمون میدی. خودت گفتی ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون. دوست دارم جزو مومنینت بشم و هیچ غمی به دلم راه ندم :)






آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها